بررسى معناى "تاويل" در آيات قرآنى و اقوالى كه در اين باره گفته شده است كلمه "تاويل" از ماده "اول" است.
بخش اول
و اين ماده به معناى رجوع است، كه وقتى به باب تفعيل مىرود معناى برگرداندن را مىدهد، پس تاويل متشابه به معناى برگرداندن آن به يك مرجع و ماخذ است، و تاويل قرآن به معناى ماخذى است كه معارف قرآن از آنجا گرفته مىشود.خداى تعالى كلمه "تاويل" را در چند مورد در كلام مجيدش آورده، از آن جمله فرموده: " وَ لَقَدْ جِئْنٰاهُمْ بِكِتٰابٍ فَصَّلْنٰاهُ عَلىٰ عِلْمٍ، هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ، `هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ اَلَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ " يعنى در آنچه خير مىدادند و مىگفتند: مولاى حقيقى ما خدا است، بر حق بودند، و آنچه بغير خدا مىپرستيديم باطل بود، و نيز اعتراف خواهند كرد كه نبوت، حق بود و دين خدا حق بود، و مساله بعثت از قبور حق بود.و خلاصه كلام اين است كه در آن روز حقيقت همه آن معارفى كه انبيا آوردهاند ظاهر مىشود.از اين بيان فساد اين گفتار روشن مىشود كه بعضى گفتهاند:" تاويل در آيه مورد بحث به معناى حقايق خارجيه است كه خبر صحيح با آن مطابق باشد، مانند امورى كه در روز قيامت رخ مىدهد، كه اخبار انبيا و رسل و كتب آسمانى مطابق با آنها و آنها مطابق (به فتح با) با اينها است".وجه فسادش اين است كه اگر معناى تاويل اين باشد، تنها آياتى تاويل خواهد داشت كه در باره صفات خدا و بعضى از افعال او و پارهاى از حوادث قيامت باشد، و اما آيات مربوط به احكام و تشريع، اينها از آنجا كه همه از باب انشا يعنى امر و نهى است، ديگر مطابق و غير مطابق ندارد، تا مطابقتش با حوادث قيامت تاويل خوانده شود.و همچنين است آيات ارشادى كه بشر را به فضايل اخلاقى امر، و از رذايل اخلاقى نهى مىكند، چون تاويل اينگونه آيات و فلسفه احكامش همراه خودش هست، و نيز آياتى كه قصص انبيا و امتهاى گذشته را شرح مىدهند كه تاويل آنها به اين معنايى كه براى تاويل گفتهاند، در سابق گذشته و ديگر در قيامت تاويل ندارد، علاوه بر اين كه در آيه شريفه، كلمه " تاويل "را اضافه به همه كتاب كرده، نه به يك قسم خاصى از آياتش.
و نظير آيه مورد بحث، آيه شريفه" وَ مٰا كٰانَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ ... أَمْ يَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ ... بَلْ كَذَّبُوا بِمٰا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذٰلِكَ كَذَّبَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كٰانَ عٰاقِبَةُ اَلظّٰالِمِينَ " . است، بطورى كه ملاحظه مىفرماييد تمامى قرآن را داراى تاويل مىداند، چون مىفرمايد: "با اينكه هنوز تاويل قرآن نيامده".و به همين جهت است كه بعضى از مفسرين گفتهاند: تاويل عبارت است از امر عينى خارجى كه گفتار تاويل دار بر آن امر خارجى اتكا دارد، و معلوم است كه اين امر خارجى در هر موردى معناى خاص به خود را دارد مثلا تاويل در مورد اخبار عبارت است از همان چيزى كه از آن خبر داده شده، و حادثهاى كه در خارج واقع شده، مانند قصص انبيا و امتهاى گذشته، و يا واقع مىشود، مانند آياتى كه از صفات خدا و اسماى او و عدههايش و همه حوادثى كه در قيامت رخ مىدهد.و تاويل در مورد انشاء (يعنى امر و نهى و امثال آن) عبارت است از مصلحتى كه آمر را واداشته تا براى به دست آوردن آن مصلحت، امر كند، و مفسدهاى كه براى جلوگيرى از آن، نهى نمايد، مثلا تاويل در آيه:
" وَ أَوْفُوا اَلْكَيْلَ إِذٰا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ اَلْمُسْتَقِيمِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً " همين است كه با برقرارى وزن عادلانه در هر كالاى كشيدنى و پيمان كردنى، امر اجتماع بشرى، استقامت يابد.اين بود آن معنايى كه اين گروه از مفسرين براى تاويل همه قرآن كردند، و ليكن اين معنا با ظاهر آيه سازگار نيست، چون اولا، ظاهر آن اين است كه تاويل امرى است خارجى و اثرى است عينى كه مترتب مىشود بر عمل خارجى مسلمانان كه همان ايفاى كيل و اقامه وزن باشد، نه امر تشريعى، كه جمله" وَ أَوْفُوا اَلْكَيْلَ إِذٰا كِلْتُمْ وَ زِنُوا ..." متضمن آن است.پس تاويل امرى است خارجى كه مرجع و مال امر خارجى ديگر است، نه مرجع و مال كلام خدا، بنا بر اين توصيف آيات كتاب خدا به اين كه اين كلام تاويل دارد، چون حكايت مىكند از معانى خارجى، توصيف آيات نيست، بلكه توصيف متعلق آيات است، در انشائيات قرآن كه عمل مسلمين باشد و در اخبارياتش كه معانى خارجيه است.و ثانيا، گو اين كه تاويل مرجعى است كه صاحب تاويل به آن بازگشت دارد اما بازگشت در اينجا به معناى خاصى است، و هر بازگشتى تاويل نيست، مثلا كارمند يك اداره در امور ادارى به رئيس مراجعه مىكند ولى اين مراجعه را تاويل نمىگويند.پس تاويل مراجعه خاصى است، نه مطلق مراجعه، به دليل اين كه در آيات زير در مورد مراجعه خاص استعمال شده، خضر به موسى (ع) مىفرمايد:
" سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً" .و نيز مىفرمايد: " ذٰلِكَ تَأْوِيلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً " و آنچه خضر به موسى خبر داد صورت و عنوان كارهايى بود كه در مورد كشتى و ديوار و پسر بچه انجام داد، موسى (ع) از آن صورتها و عناوين بىخبر بود، و به جاى آن صورتها و عناوينى ديگر تصور كرده بود، عناوينى كه با عقلش وفق نمىداد، و وادارش مىكرد با بى طاقتى هر چه بيشتر اعتراض كند، كه قرآن كريم اعتراضهايش را به ترتيب در سوره كهف آيه ۷۱ و آيه ۷۷ و آيه ۷۴ حكايت كرده است.صورتى كه موسى (ع) از سوراخ كردن كشتى تصور كرده بود اين بود كه خضر مىخواهد اهل كشتى را غرق كند، پرسيد: " أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً" .و صورتى كه از چيدن ديوار تصور كرده بود اين بود كه مىخواهد مزدى بگيرد، و به اصطلاح سور و ساتى فراهم كند، و وقتى ديد مزد نگرفت پرسيد: " لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً" .و صورتى كه از كشتن آن پسر بچه تصور كرده بود اين بود كه وى مردى آدمكش است، و از اين عمل لذت مىبرد، لذا پرسيد: " أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً" .و تاويلى كه خضر براى كارهاى خود ذكر كرد اين بود كه گفت: " أَمَّا اَلسَّفِينَةُ فَكٰانَتْ لِمَسٰاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي اَلْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهٰا وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً، `وَ أَمَّا اَلْغُلاٰمُ فَكٰانَ أَبَوٰاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً، `فَأَرَدْنٰا أَنْ يُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا خَيْراً مِنْهُ زَكٰاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً، `وَ أَمَّا اَلْجِدٰارُ فَكٰانَ لِغُلاٰمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي اَلْمَدِينَةِ وَ كٰانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمٰا، وَ كٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً فَأَرٰادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغٰا أَشُدَّهُمٰا وَ يَسْتَخْرِجٰا كَنزَهُمٰا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ" .
و منظورش از تاويل در اين آيات همانطور كه ملاحظه مىكنيد برگشت هر كارى به صورت و عنوان واقعى خويش است همانطور كه زدن كودك به تاديب بر مىگردد، و زدن رگ و خون گرفتن به غرض معالجه بر مىگردد.ولى در جمله: "زيد آمد" نمىتوان گفت كه تاويل آن آمدن زيد در خارج است.قريب به همين معنا، تاويلهايى است كه در چند جاى داستان يوسف آمده.يك جا فرموده: " إِذْ قٰالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يٰا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً، وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ " و در جاى ديگر فرموده: " وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى اَلْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قٰالَ يٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِيلُ رُءْيٰايَ مِنْ قَبْلُ، قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا" .در آغاز داستان از يوسف (ع) حكايت مىكند كه به پدر بزرگوارش گفت: "پدر جان در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را مىبينم كه دارند برايم سجده مىكنند" و در آخر داستان حكايت مىكند كه: "پدر و مادرش را بر تخت سلطنت جاى داد، پدر و مادر و برادران در برابرش سجده كردند، آن وقت به پدرش گفت: پدر جان اين بود تاويل آن خوابى كه من قبلا ديده بودم، پروردگارم آن رؤيا را صادق و محقق ساخت".كه در اين مورد سجده كردن والدين و برادران يوسف براى او تاويل رؤيايش خوانده شده، و اين رجوع از قبيل رجوع مثال به ممثل است.
در جاى ديگر در باره رؤياى پادشاه مصر و تعبير يوسف (ع) مىفرمايد: " وَ قٰالَ اَلْمَلِكُ إِنِّي أَرىٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يٰابِسٰاتٍ يٰا أَيُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيٰايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيٰا تَعْبُرُونَ، `قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ اَلْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِينَ، `وَ قٰالَ اَلَّذِي نَجٰا مِنْهُمٰا وَ اِدَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ، فَأَرْسِلُونِ، `يُوسُفُ أَيُّهَا اَلصِّدِّيقُ أَفْتِنٰا فِي سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ، وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يٰابِسٰاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ، `قٰالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمٰا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلاّٰ قَلِيلاً مِمّٰا تَأْكُلُونَ... " .
و در جاى ديگر همين داستان را در نقل رؤياى آن دو زندانى مىفرمايد: " وَ دَخَلَ مَعَهُ اَلسِّجْنَ فَتَيٰانِ، قٰالَ أَحَدُهُمٰا إِنِّي أَرٰانِي أَعْصِرُ خَمْراً، وَ قٰالَ اَلْآخَرُ إِنِّي أَرٰانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً، تَأْكُلُ اَلطَّيْرُ مِنْهُ، نَبِّئْنٰا بِتَأْوِيلِهِ إِنّٰا نَرٰاكَ مِنَ اَلْمُحْسِنِينَ ... يٰا صٰاحِبَيِ اَلسِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُكُمٰا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً، وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ اَلطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ، قُضِيَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيٰانِ" .و در جاى ديگر خطاب به يوسف مىفرمايد: " وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ" .و نيز مىفرمايد: " وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ" .باز در جاى ديگر از يوسف نقل فرموده كه در مناجاتش با خداى تعالى گفت: " وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحٰادِيثِ" .پس ملاحظه كرديد كه در تمامى اين موارد از داستان يوسف كلمه" تاويل "در حوادثى استعمال شده كه سرانجام رؤيا به آن حوادث منجر مىشود، و آنچه صاحب رؤيا در خواب مىبيند صورت و مثالى از آن حوادث است، پس نسبتى كه ميان آن حوادث و ميان رؤياها هست همان نسبتى است كه ميان صورت و معنا است، صورتى كه، معنا به آن صورت جلوه مىكند.و به عبارت ديگر نسبتى است كه ميان حقيقت مجسم شده با مثال آن حقيقت است هم چنان كه در آياتى كه از داستان موسى و خضر (ع) نقل كرديم جريان از اين قرار بود و در آيه شريفه:" وَ أَوْفُوا اَلْكَيْلَ إِذٰا كِلْتُمْ ... وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً " نيز از همين باب است.
منبع: المیزان ج ۳ ص ۲۹